خودم. من واقعی

ساخت وبلاگ
امروز با یکی از دوستام رفتیم شرح حال بگیریم از مریضا... این بارِ اولم بود که با یه مریض رو در رو حرف میزدم :) بستری شده بودن... خیلی حس خوبی بود. اونا خوشحال بودن که یه نفر -مهم نیست دکتره یا دانشجوی پزشکی- اومده باهاشون در مورد مریضی شون حرف میزنه. با آب و تاب توضیح میدادن. درباره ریز ترین چیزا توض خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 74 تاريخ : شنبه 24 تير 1396 ساعت: 8:49

اون موقه که ترم ۱ با اختلاف یه رأی نماینده‌ی ورودی شدم، یکی از دخترا همینجوری داوطلبانه همیشه خیلی بهم کمک می‌کرد... اگه کاری با آموزش داشتم، اگه باید چیزیو به دخترا اعلام می‌کردم، اگه باید یه نامه به رییس دانشکده می‌نوشتم و نیاز به یه دستخط خوب داشتم، این دختر همیشه عصای دستم بود... ملیکا... من و م خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

مفهوم خیلی از کلمات واسه ماها دقیقا مشخص نیست. بعضی وقتا میشینم درباره شون فکر میکنم. معمولا هم مغزم سوت میکشه ولشون میکنم. بعد یه مدت که گذشت، دوباره یه اتفاقی پیش میاد، دوباره میشینم بهشون فکر میکنم. بعد معمولا هم از خودم هم بدم میاد که چرا نمیتونم تا عمق معنی اون کلمه هارو بفهمم که یه بار واسه هم خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

اگه به من بگن بزرگترین چیزی که اذیتت میکنه چیه، میگم اینکه دیگران منو نفهمن... یا مثلا یه لبخندی بزنن انگار آدم دیوونس داره پرت و پلا میگه. بعضیا به روت میارن که بازم خدا پدرشونو بیامرزه... بعضیا هم که حتی همینقدرم قابل نمیدونن، یا حوصله شو ندارن... اینکه وقتی دیگران نمیفهمنت، بازم به راه خودت ادامه خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

مرسی از همه‌تون. تک تکتون که خوندید. که کامنت گذاشتید. دونه دونه‌ی کامنتا حالمو بهتر کرد... کامنتایی که بعضیاشون اینقدر طولانی بودن که بلاگفا بهم اجازه نمی‌داد زیرش جوابشو بنویسم... حتی مورد داشتیم که اصل کامنت هم جا نشده و نصفه اومده :) مرسی از همه‌تون. چه اونایی که اون اوایل کامنت می‌ذاشتین و دیگه خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

امروز داشتم هریسون می‌خوندم... واسه هر قسمتش نوشته که کی اینو نوشته... افتخاریه واسه یه نفر که یه chapter از هریسون رو نوشته باشه. یه جورایی یعنی حرفش سند باشه واسه کل دنیای پزشکی...به خودم گفتم یعنی میشه منم یه روزی یکی از این چپتر هارو بنویسم؟ یا مثلا حتی چنتا از چپترهاشو :) احتمالا اگه اون روز بی خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 53 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

فیلم Hacksaw Ridge رو دیدم بالاخره. بعد از کلی پیشنهاد از این و اون... و واقعا هم قشنگ بود. نقطه‌ی مهمش اونجایی بود که اون پسره (که خیلی مذهبی بود) وسط جنگ به خدا میگه که خدایا نمیفهمم باید چکار کنم. خدایا صداتو نمیشنوم. خدایا ازم چی میخوای الان؟... همون موقع از دور صدای یه زخمی رو میشنوه که داره می خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

دیوارگم‌شدنخداغمدوستتنهاخودتحالفکرهمیشه این کلمه‌هارو نوشتم و گذاشتم عکس پروفایلم تو تلگرام. بچه ها پیام میدن، میگن یعنی چی؟ جمله بسازیم باهاشون؟ منم میخندم... نمیشه واسه همه توضیح داد. انگار زندگی یه دور باطله. هی سعی میکنی چرخه رو بشکونی ولی بازم از جای اول سر در میاری. دقیقا همون نقطه هایی که وا خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست...  ای عشق! ستاد انتخاباتت کو؟ چند وقت پیش، تولد امام زمان بود. یکبار دیگه هم اومد و رفت...اصلا دلم نمی‌خواد همون حرفای کلیشه‌ای رو بزنم که صدبار تا الان شنیدید... فقط می‌خوام چیزی که ته دلم، اون اعماقش که خیلی دیر به دیر بهش سر می‌زنم، اون چیزو بنویسم. اونم اعتقاد ب خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 68 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

راستی اون شیرجه بودا که دربارش نوشته بودم... بالاخره دلو زدم به دریا... :) اتفاقا اصلا هم با شکم فرود نیومدم رو آب... :)

شاید مسخره باشه ولی همین چیز ساده چند روزه که حالمو خوب کرده... امیدم به زندگی رفته بالا :)) غلبه کردن به یه ترس چندین و چند ساله، یکی از بهترین حسّای دنیاست... :)

+ نوشته شده در  شنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 9:26  توسط بی‌نام  | 
خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35

» نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید.

خودم. من واقعی...
ما را در سایت خودم. من واقعی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : namelessmea بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 16:35